آرتور تلر در مقالهای که به احتمال زیاد یکی از آخرین نوشتههای چاپشدهاش به زبان آلمانی است روایت میکند که به خانمی از دوستانش تابلویی از پیکاسو هدیه دادند و او آن را در پلکان منزلش آویخت. چند هفته بعد راوی همان تابلو را میبیند که به بالای بخاری اتاق نشیمن ارتقای درجه یافته است و وقتی علت را میپرسد، میزبان توضیح میدهد که این تابلو، برخلاف تصور اولیه او، در واقع کپی نیست و اصل است، و بنابراین حالا در چشمش حالت دیگری دارد. راوی میپرسد در حالی که از هفته پیش تا کنون در کیفیت این تابلو از نظر اصول زیباییشناسی تغییری پیدا نشده، چرا نظر او عوض شده است؟ صاحب تابلو میکوشد ثابت کند تأثیر یک تابلوی اصل متفاوت با تأثیری است که کپیهی بدل در بیننده میگذارد. بحث تلر با هم صحبتش به درازا میکشد و همچنان که می توان حدس زد و بارها در همه جا تجربه کرد، صاحب تابلو قادر نیست تأثیر مختصات زیباییشناختی و محتوای بصری تابلو از یک سو، و تأثیر مادیت مقوا و رنگ آن از سوی دیگر را از هم تفکیک کند. خیال میکند، یا دوست دارد خیال کند، که اطلاع از این موضوع تصادفی (و شاید واقعی، شاید بیپایه) که دست شخص پیکاسو به این تکه مقوا خورده است واقعا بر احساس بیننده از محتوای طرح روی آن اثر میگذارد. به بیان دیگر، ارزش تابلو را، که در چشم و فکر بیننده است، و قیمت تابلو را، که ارتباطی به موضوع اول و خوبی یا بدی محتوای آن ندارد و در بازار تعیین میشود، با یک خط کش اندازه میگیرد: یا از نتایج سنجش با دو خطکش متفاوت معدل میگیرد؛ و متقاعد شده است که تأثیر تابلو به همان اندازه که به تصویر موجود در آن و به خلاقیت هنرمند بستگی دارد، به تماس با دستان شخص هنرمند و، در نتیجه، گرانقیمتتر بودن یا نبودن آن هم وابسته است. در واقع، دو مفهوم سرمایهگذاری کردن و لذت بردن با هم خلط شدهاند.
از جستارِ "اسنوبیسم چیست؟" - دفترچه خاطرات و فراموشی - محمد قائد
درباره این سایت