محمد قوچانی در سرمقالهی روز یکشنبهی رومهی سازندگی با عنوان: ظهور هالیوود اسلامی و در توضیح جریانهای هنری انقلاب به بهانهی حضور پر رنگ موسسهی اوج سه جریان منشعب از حوزهی هنری را به شکل زیر معرفی میکند:
۱ - هنرمندانی که به تدریج از ایدئولوژی اسلامی عبور کردند و به همان تندی و رادیکالیسمی که در دههی ۶۰ از آمیزهی هنر و تکنولوژی دفاع میکردند، در دههی ۷۰ از جدایی این دو سخن گفتند. مثال: مخملباف
۲ - هنرمندان جناح راست اسلامی که در تقابل با جریان اول از ایدئولوژی عبور نکردند بلکه عقبنشینی کردند و به سنتگرایی اسلامی روی آوردند و با کم اهمیت کردن فرم، بر غلبهی محتوا بر شکل تأکید کردند. مثال: سلحشور
۳ - طیفی که آوینی در دههی ۷۰ آن را بنیانگذاری کرد و فهم فلسفی او از هایدگر و فردید و داوری این روشنبینی را داد که سینما را به درستی بفهمد و بداند که ترکیبی مانند سینمای اسلامی ناممکن است. حلقهی مجلهی سوره بر خلاف جُنگ سوره (مخملباف) سینما را فقط ابزار نمیدانست. مسعود فراستی به عنوان منتقد، بهروز افخمی در اجرا از نمادهای این جریان بودند. ابراهیم حاتمیکیا با همهی علاقه به محتوا در این جریان قرار میگیرد و سینمای داستانگو را نمایندگی میکند که ایدئولوژی را چونان طعم در کل غذا پخش میکند و مانند آشپزهای ناشی مثل یک قرص و کپسول به خورد مخاطب نمیدهد.
***
از جریانات پرت و پلا مثل مخملباف و سلحشور و فراستی و افخمیِ سالهای اخیر که بگذریم، جریان مورد توجه (بخصوص این روزها) جریان سومی است که با نمایش "به وقت شام" و خطابهی کارگردانش در جشنوارهی فجر، در مرکز توجهات قرار گرفت. بر خلاف قوچانی، من معتقدم در مورد عجیبِ ابراهیم، این استعداد و توانایی آشپز نیست که باعث توجه به غذا شده. حاتمیکیا هم مثل سایرین ایدئولوژی را به همان صورت قرص و کپسول در حلق مخاطب فرو میکند اما غوغاسالاری، کاریزمای شخصی، پرداختن به موضوعاتی که کمتر در طول این سالها نوری به آنها تابیده (دعوت، چه، بادیگارد و به وقت شام) و صد البته زیباییشناسی و کاربلد بودن آقای کارگردان است که بعضی از این آثار را مورد توجه قرار میدهد. شخصن افراد زیادی را سراغ ندارم که اگر جای ابراهیم حاتمیکیا بودند، قدر نمای موتور هواپیما و جرقههایش موقع استارت در آن تاریکی را بدانند، یا نمای نزدیک از دستهی هدایتِ آلوده به خونِ هواپیما که تکان میخورد و خیلی مثالهای دیگر. اما تکلیف حاتمیکیا با سطحِ مخاطبش مشخص نیست (این همانجاییست که پایتخت ۵ موفق عمل کرده و به وقت شام خیر) کُمیت حاتمیکیا در خلق آدم بشدت میلنگد، آدمهایی که قائم به ذات باشند و بشود در خارج از جهان اثر هم حیاتی برایشان متصور شد. در حالی که قسمت اعظم فیلم میتوانست با تمهیدی شبیه دانکرکِ نولان در سکوت روایت شود که هیبت و هول حاکم بر فضا را هم تشدید میکرد، به دیالوگهای شدیدن باسمهای که جاشان روی تابلوی اعلانات مساجد و مخاطبشان قشری که بقول مرتضای فیلم لاتاری فقط آن "رومهی سیاه و سفید" را میخوانند رو آورده. جملاتی شبیه این: [بعد از شنیدن صدای رگباری که از دور به گوش میرسه، روی باند فرودگاه] اگه دیر بجنبیم این صداها تو ایران هم شنیده میشه.
و این جمله از پدری به پسری گفته میشود که در سوریه و در دل درگیریها حاضر شدهاند، و حالا پدر تازه فلسفهی حضور در سوریه را برای پسر شرح میدهد!!! (چیزی شبیه سکانس توضیح مدرسهای و ابتدایی مفهوم کرمچاله برای شخصیت متیو مککانهی در فیلم اینترستلار آن هم در دل یک سفر فضایی!) و چه تناقض دردآلودی در همان سکانس بین فرم و محتوا جاری شده؛ تصاویر استیلیزه با کنتراست بالا، نور آبی آسمان شب و این حرفهای صد من یه غاز. البته پسر هم خانوادهای در ایران دارد که دغدغههاشان در مقابل او، پرسیدن سوالهای ابتدایی هر ایرانی در قبال مسئلهی سوریهست با ذکر عباراتی مثل چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. اینها یا نشان از ذهن پریشان حاکم بر اثر دارد یا نشان اینکه طرف میخواهد ژست بیطرف و همهجانبهنگر و پروپاگاندانساز(!) بگیرد که البته با اظهاراتش در اختتامیه جشنواره بعید بنظر میرسد و ما میمانیم حیران. حاتمیکیا که فیلمسازِی وابسته است، بهتر است همان سمت وابستگیاش را بچسبد و سوال از چرایی حضور در سوریه نپرسد که این سوال در اینجا محلی از اعراب ندارد. روی دیگر این اصرار بر همهجانبهنگری، تلاش برای پرداختن به تمام مسائل ریز و درشت جنگ در سوریه است که البته امر خارج از روالی نیست و به تنوع اثر کمک هم میکند اما نه وقتی که در حد رفع تکلیف و در سطح باقی بماند. شاید طرح چنین موضوعاتی بیشتر مناسب تلویزیون و فرصت بیشتر بود: بحران مهاجران، حضور نیروهای اروپایی در داعش، مشکلات خانوادههای نیروهای ایرانی در سوریه، رابطهی داعش و اسرائیل، اختلافات داخلی سوریه، پیشینهی داعشیان و.
نکتهی بعد اینکه اگر فیلمی که حاتمیکیا ساخته آغاز جریانی باشد شامل فیلمهای بیشتری در باب جنگ سوریه، امیدوارم به همان دامی که در اوایل سینمای جنگ افتادیم و با دشمن بعثیِ کودن و کاریکاتوری طرف بودیم، نیفتیم. در به وقت شام که هیچ تلاشی برای فرار از این دام مشاهده نشده و داعشیان با رفتارهای اگزاتیک، خندههای جوکر-وار و سیمای کاریکاتوری نه تنها رعبی در دل نمیانداختند بلکه در تضاد با اجرای سر و شکلدار کارگردانی و خلق فضاهای سطح بالا در مقیاس سینمای ما (مثل سکانس خودروی انتحاری ابتدای فیلم و لحظهی بلند شدن هواپیما از روی باند) و از همه مهمتر اجرای جدی و گاهی اغراقشدهی ایرانیها (بیاد بیاورید صحنهی فریاد بیصدای بابک حمیدیان را نشسته روی زمین در کابین خلبان) حالتی کمیک پیدا میکرد. نگارنده به این توجه دارد که فلسفه و نحوهی حضور داعش در منطقه با تمام گروههای تروریستیِ پیشین تفاوت دارد. از احاطهی آنها بر رسانه و نحوهی رعبافکنی و عملیات روانی گرفته تا ماهیتِ پست مدرن ترورهای آنها که در جایگاهی یک سر جدا از هر چه پیشتر دیدهایم قرارشان میدهد اما وقتی قرار است در سینما بهشان بپردازیم باید شرارت و جدیت بر وجهِ گروتسکِ قضیه غالب باشد.
وجود دیالوگهایی مانند گفتگوی پدر و پسر روی باند فرودگاه، گفتگوی تصویری پسر با خانواده و حرف و حرف و فقط حرفهای مُفتیِ همراه با داعشیان همان قرصها و کپسولهای ایدئولوژیکِ تجویزیِ حاتمیکیا برای ما مخاطبانِ لابد از همهجا بیخبر است، قرصهایی که دستکم میشد با کمی اکت، کمی تمهید کارگردانی، دیالوگهایی نه اینقدر گلدرشت، نمایش کنشها و واکنشهای شخصیتها و. نشان تماشاگر داد وگرنه چه نیازی بود به سینما. البته همانطور که ذکرش رفت کارگردان در جای خودش گشادهدستیهای سینمایی و تصویری هم زیاد داشته اما مثل آشی که سبزی و حبوباتش یک طرف ایستاده و آبش یک طرف، نشان از عدم موفقیت آشپز دارد.
درباره این سایت